شهریور ۹

فرزندان ما بخشی از زندگی ما را تشکیل می دهند.مدتی را چشم براه آمدنشان هستیم . سپس مدتی را صرف رشد و شکوفایی شان می گذرانیم . عده ای از ما این دوران رابا نگرانی و وسواس و عده ای دیگر با صیر و تلاش وآرامش و ندرتا دسته ای با بی تفاوتی سپری می کنیم.اینکه با چه کیفیتی این دوران را می گذرانیم بدون در نظر گرفتن تاثیرات غیرقابل انکار آن در شخصیت فرزندانمان،تبعات قابل توجه دیگری نیز در بر دارد.
از مهمترین این تبعات احساس رضایت و آرامش و قدرت در خود والدین می باشد.در نظر بگیرید پدری که علیرغم داشتن مشکلات کاری در خارج از خانه ، از بودن با فرزندانش لذت می برد و با بازی و گوش دادن به حرفهای شیرین آنها جوی شاد را در خانه ایجاد می کند ، خود بیش از دیگران انرژی دریافت می کند و در واقع با این شیوه در حق خود بیش از بقیه لطف میکند. چرا که از به وجود آمدن بسیاری از مشکلات اعم از کمبود محبت و افسردگی در فرزندان و همسر خود پیشگیری نموده، مضاف بر آن، بر محبوبیت خود نزد افراد خانواده افزوده است.یا مادری را تصور کنید که بعد از انجام کارهای خانه و خستگی زیاد، فرزندش را با علاقه در آغوش می کشد و می گوید “آخیش ،خستگی ام در رفت”، چه بذر محبتی در دل فرزندش می کارد.
در واقع ، اگر به آنچه می کنیم بهتر و دقیق تر بنگریم متوجه خواهیم شد که انجام هر کاری بدون در نظر گرفتن لذت حقیقی آن کار سخت و کسالت بار خواهد بود. با این نگرش ،در انجام هر کاری لذتی کسب میکنیم که ما را قوی تر و روحیه مان را شادتر می نماید و در ضمن انتظار پاداش و تشکر از دیگران نخواهیم داشت.
از طرف دیگر ،همانطور که در بالا گفته شد فرزندان ما با اینکه از ثمرات حیات ما هستند اما حتی به عنوان مهمترین بخش که برخی ادعا میکنند ،همهء زندگی ما نیستند.ما وظیفه داریم آنچه در توان داریم در رشد و ترقی جسمانی ،انسانی و اجتماعی و حتی روحانی آنها ، بکار بریم اما با انجام همهءاینها تنها به وظایف خود عمل نموده ایم و این وظیفه حقی جز احترام و تکریم که به میزان تربیت خود ما بستگی دارد ،ایجاد نمی کند. هرگز نباید تصور مالکیت در ذهنمان ایجاد شود . چرا که فرزندان ما امانت هایی هستند که به فضل الهی مدتی در کنار ما و پس از آن عشقشان که مثالی از عشق الهی است در قلب ما جاودان خواهد بود. پس با نگاهی عمیق تر و واقع بینانه تر درخواهیم یافت که این همه غصه و خشم و نگرانی ، هیچ کمکی به انجام آ نچه بر عهده داریم نکرده و بلعکس ما را از راهنمایی و رشد و شکوفایی عزیزانمان دور می سازد. گاهی آنقدر در این وادی سرگشته می شویم که دیگر وجود منفردی که ذات خودمان است را نمی بینیم و دست از کمال خود یکسره برداشته در این گمان باطل می مانیم که اگر تمام دقایق خود را با فرزندان به وعظ و نصیحت پردازیم به مقصود می رسیم.
happy-family
به قول استادعزیزی که در این باره فرمودند:آنچه مایلید فرزندانتان عمل کنند از آنها نخواهید بلکه با عمل خود به آنها بیاموزید.

فروردین ۳۱

خودباوری موضوعی است که اگر بیاموزیم و به فرزندان خود آموزش دهیم شروع حرکتی پویا در زندگیمان خواهد بود.خودباوری، مقدمهء حس ارزشمندی است .اگر نقاط ضعف و قوت خود را به درستی بشناسیم و به کمک نقاط قوت خود در رفع کاستی ها بکوشیم بی آنکه بر نقاط ضعف خود متمرکز شویم یا اینکه درصدد مخفی نمودن آنها یا انکارشان برآییم ،گام بزرگی در جهت کسب قوای تازه و شادی بخش و روح افزا بر داشته ایم.باور آنچه امروز هستیم به ما شرایط کنونی مان را نشان می دهد ولی این بدان معنا نیست که شرایط ثابت خواهد ماند.تنها بستروزمینهء فعالیت ما را نشان می دهد ولی در عین حال دلیل بر محدودیت ما نیست.نوعی واقع گرایی در شناخت از خود است.پس از پذیرفتن آنچه هستیم قطعاٌ دیدگاه تازه ای به خود پیدا می کنیم.چیزهای ارزشمندی در خود می یابیم که پیش از این اهمیت چندانی برایشان قایل نبودیم ،حال آنکه اگر خوب بررسی کنیم می بینیم تعداد کمی از آن بهره مند هستند.برای روشن تر شدن موضوع،این مقدمهء کوتاه را به مطلب زیبایی که یکی از دوستانم برایم فرستاده است پیوند می زنم.

هرکسی را تابشی است ویژۀ خویش
یکی از مبارزان سامورایی، مشهور به شرافت و اصالت و نجابت، به دیدار راهبی رفت پرهیزگار تا او را راهنمایی کند و پندی دهد. راهب به دعا مشغول بود و راز و نیاز؛ سامورایی منتظر نشست و چون دعای راهب به پایان رسید، از او پرسید، “ای راهب، من چرا احساس پستی میکنم؟ بارها با مرگ روبرو شده ام و همیشه از ضعفا حمایت کرده ام؛ با این همه، وقتی تو را می بینم که به راز و نیاز مشغولی، این ,احساس, در من پدید می آید که هیچ اهمّیتی ندارم و ارزشی برای خودم نمیتوانم قائل شوم.”
راهب گفت، “امروز مردمان به دیدارم می آیند؛ منتظر باش. وقتی به خواستۀ همه رسیدگی کردم تو را خواهم دید و پرسشت را پاسخ خواهم داد.”
سامورایی تمام روز را به گردش و انتظار در باغ معبد گذراند و مردمان را دید که در پی پند و اندرز و راهنمایی وارد شدند و خارج گشتند. او دید که راهب با شکیبایی و بردباری و لبخندی مهربار و نورانی هر یک را به نحوی پاسخ داد و روانه ساخت.
شب فرا رسید؛ همه رفته بودند و راهب ماند و سامورایی. سامورایی از او پرسید، “آیا میتوانی اکنون مرا تعلیم دهی؟”
راهب او را به اطاقش برد. ماه کامل بود؛ بدر تمام در آسمان می درخشید. آرامش بر محیط حاکم بود. راهب پرسید، “ماه را می بینی که چقدر زیباست و چه سان نورافشانی میکند؟ وقتی آسمان را طی کرد و بدان سوی رسید، خورشید از این سمت طلوع خواهد کرد و نوری دیگر خواهد بخشید.”
سامورایی گفت، “امّا نور خورشید درخشان تر است و می تواند همه چیز را، مناظر را، درختان، کوهها و ابرها را بهتر نشانمان دهد.”
راهب گفت، “من سالها در بارۀ این دو تفکّر کرده ام؛ هرگز نشنیده ام که ماه گلایه کند که چرا نور خورشید از من بیشتر است. آیا من پست تر از خورشیدم؟ آیا به این علّت نورم از خورشید کمتر است؟”
سامورایی گفت، ” ماه و خورشید با هم متفاوتند؛ هر یک زیبایی خود را دارد؛ تو نمی توانی این دو را با هم مقایسه کنی.”
راهب گفت، “پس تو جواب را یافتی. مردمان متفاوتند؛ هر یک به طریق خویش با تاریکی و ظلم و ستم مبارزه میکند؛ هر یک به راهی که باور دارد درست است طریق خدمت در پیش میگیرد و تلاش میکند جهان را به مکان بهتری تبدیل کند؛ این مهم است و بقیۀ آن فقط ظاهر رویدادها است. باید در راهی که باور داریم درست است، تلاش کنیم و پیش برویم.”